- وعظ کردن
- پند دادن اندرز دادن، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر
معنی وعظ کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
از بر کردن
جابجا کردن، جابجاکردن
برانگیختن، زنده کردن (مردگان)، فرستادن
درخواست کردن از درگاه خداوند متعال
کوشیدن
پیمان بستن
آماسیدن
خبر دروغ اختراع کردن، چیزی ساختگی و نا اصل
نگهداری، از بر کردن اوز حالی که شاه از او جوید - همه از بر به جمله بر گوید (سنایی - حدیقه) ورم کردن نگهدای کردن نگاهبانی کردن، بیاد سپردن از بر کردن
جهد و کوشش کردن
خشم آوردن، غضب کردن، خشمناک شدن
سرزنش کردن، عیب کردن، ملامت کردن
درخواست حاجت کردن از خداوند، نیایش کردن، ثنا گفتن
اومردن (گویش گیلکی) بیهوش شدن بیهوش شدن غش کردن
عیب کردن سرزنش کردن ملامت کردن
پارسی است او او کردن نوفیدن بانگ کردن سگ
ورتنیدن
نفرین کردن نفرین کردن: خلایق از اطراف و جوانب طعن و لعن می کردند
آماده کردن آماده کردن فراهم آوردن: هزار هزار دینار معد کردم از زر و جواهر
نعل زدن
سیخ شدن نره برخاستن آلت مرد بسبب غلبه شهوت
قرض گرفتن: (هوافسرده بحدی که وام کرده مگر برودت از دم بد خواه شاه عرش جناب) (وحشی) وام گزاردن (گزاشتن) : پرداختن قرض تادیه دین: (دستوری خواه بنده را تبه نشابور بازگردد و وام بگزارد)
بدست کردن، اندازه گرفتن جامه
دعاکردن پیش از غذا
گشودن باز کردن: (ان الله قابض هذه (الرحمه) الی تلک فیکملها مائه... تا روز رستاخیز آن یک رحمت را واز نکرد و آنرا نا فرسوده باید و نا کاسته)
ورستادن نهادک کردن منحصرکردن چیزی را بکسی یا چیزی محصوص کردن: (نرسد جز تو بکس گوهری از خاطر من کرده ام وقف تو این بحر لبالب ز زلال) (وحشی)، زمین ملک یا مستغلی را در راه خدا حبس کردن: (... و بعضی برعامه سادات مقیم و مسافر و کافه متصوفه وارد و صادر وقف کرد)، توقف کردن بر حرفی از کلمه ای: (و اما علت آنکه در ارکان عروضی ابتدا بسبب خفیف کردند آنستکه اقل حروفی که مردم بدان ناطق توان شد در و حرفست نحستین آن متحرک تا بدان ابتدا کلام کند و دومین را ساکن تا بر آن وقف کند)
میهن کردن ماندگار شدن اقامت کردن درجایی مسکن گرفتن: (چو وحشی وطن کن بدست خموشی مکن ناله از دست بی خانمانی)، (وحشی)
نهادن ایجادکردن اختراع نمودن، یا وضع کردن بیضه. تخم نهادن
کسی را وصی خود قراردادن
اپیوختن پیوستن پیوند دادن کرواییدن کلواییدن پیونددادن پیوستن مقابل فصل جدا کردن: (تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی) (مثنوی)، پیوند زدن بدرخت
زابیدن ستودن شرح چیزی را دادن تعریف کردن: (پس چون وصف خوی کرده بود وصفی عام مرهمه رالله)
سنجیدن ترازنیدن سختن سنگینی چیزی را اندازه گرفتن سنجیدن سید گفت... ترا اینجا چندان مقام باشد که این زر را ورن و نقد بکنند
مطابق کردن سازگارکردن
توختن، بجا آوردن وعده و عهد و اجرای شرایط دوستی و محبت: (وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریق ما کافری است رنجیدن) (حافظ)، کفایت کردن بسنده بودن: (و نیز تواند بود که یک نفس به انشا بیتی تمام وفا نکند)