جدول جو
جدول جو

معنی وعظ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

وعظ کردن
پند دادن اندرز دادن، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر
تصویری از وعظ کردن
تصویر وعظ کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حفظ کردن
تصویر حفظ کردن
از بر کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عوض کردن
تصویر عوض کردن
جابجا کردن، جابجاکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بعث کردن
تصویر بعث کردن
برانگیختن، زنده کردن (مردگان)، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعا کردن
تصویر دعا کردن
درخواست کردن از درگاه خداوند متعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
کوشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وعده کردن
تصویر وعده کردن
پیمان بستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
آماسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جعل کردن
تصویر جعل کردن
خبر دروغ اختراع کردن، چیزی ساختگی و نا اصل
فرهنگ لغت هوشیار
نگهداری، از بر کردن اوز حالی که شاه از او جوید - همه از بر به جمله بر گوید (سنایی - حدیقه) ورم کردن نگهدای کردن نگاهبانی کردن، بیاد سپردن از بر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
جهد و کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیظ کردن
تصویر غیظ کردن
خشم آوردن، غضب کردن، خشمناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعن کردن
تصویر طعن کردن
سرزنش کردن، عیب کردن، ملامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعا کردن
تصویر دعا کردن
درخواست حاجت کردن از خداوند، نیایش کردن، ثنا گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضعف کردن
تصویر ضعف کردن
اومردن (گویش گیلکی) بیهوش شدن بیهوش شدن غش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعن کردن
تصویر طعن کردن
عیب کردن سرزنش کردن ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوعو کردن
تصویر عوعو کردن
پارسی است او او کردن نوفیدن بانگ کردن سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوض کردن
تصویر عوض کردن
ورتنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعن کردن
تصویر لعن کردن
نفرین کردن نفرین کردن: خلایق از اطراف و جوانب طعن و لعن می کردند
فرهنگ لغت هوشیار
آماده کردن آماده کردن فراهم آوردن: هزار هزار دینار معد کردم از زر و جواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعل کردن
تصویر نعل کردن
نعل زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعوظ کردن
تصویر نعوظ کردن
سیخ شدن نره برخاستن آلت مرد بسبب غلبه شهوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام کردن
تصویر وام کردن
قرض گرفتن: (هوافسرده بحدی که وام کرده مگر برودت از دم بد خواه شاه عرش جناب) (وحشی) وام گزاردن (گزاشتن) : پرداختن قرض تادیه دین: (دستوری خواه بنده را تبه نشابور بازگردد و وام بگزارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجب کردن
تصویر وجب کردن
بدست کردن، اندازه گرفتن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واچ کردن
تصویر واچ کردن
دعاکردن پیش از غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واز کردن
تصویر واز کردن
گشودن باز کردن: (ان الله قابض هذه (الرحمه) الی تلک فیکملها مائه... تا روز رستاخیز آن یک رحمت را واز نکرد و آنرا نا فرسوده باید و نا کاسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
ورستادن نهادک کردن منحصرکردن چیزی را بکسی یا چیزی محصوص کردن: (نرسد جز تو بکس گوهری از خاطر من کرده ام وقف تو این بحر لبالب ز زلال) (وحشی)، زمین ملک یا مستغلی را در راه خدا حبس کردن: (... و بعضی برعامه سادات مقیم و مسافر و کافه متصوفه وارد و صادر وقف کرد)، توقف کردن بر حرفی از کلمه ای: (و اما علت آنکه در ارکان عروضی ابتدا بسبب خفیف کردند آنستکه اقل حروفی که مردم بدان ناطق توان شد در و حرفست نحستین آن متحرک تا بدان ابتدا کلام کند و دومین را ساکن تا بر آن وقف کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطن کردن
تصویر وطن کردن
میهن کردن ماندگار شدن اقامت کردن درجایی مسکن گرفتن: (چو وحشی وطن کن بدست خموشی مکن ناله از دست بی خانمانی)، (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضع کردن
تصویر وضع کردن
نهادن ایجادکردن اختراع نمودن، یا وضع کردن بیضه. تخم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصی کردن
تصویر وصی کردن
کسی را وصی خود قراردادن
فرهنگ لغت هوشیار
اپیوختن پیوستن پیوند دادن کرواییدن کلواییدن پیونددادن پیوستن مقابل فصل جدا کردن: (تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی) (مثنوی)، پیوند زدن بدرخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصف کردن
تصویر وصف کردن
زابیدن ستودن شرح چیزی را دادن تعریف کردن: (پس چون وصف خوی کرده بود وصفی عام مرهمه رالله)
فرهنگ لغت هوشیار
سنجیدن ترازنیدن سختن سنگینی چیزی را اندازه گرفتن سنجیدن سید گفت... ترا اینجا چندان مقام باشد که این زر را ورن و نقد بکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفق کردن
تصویر وفق کردن
مطابق کردن سازگارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفا کردن
تصویر وفا کردن
توختن، بجا آوردن وعده و عهد و اجرای شرایط دوستی و محبت: (وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریق ما کافری است رنجیدن) (حافظ)، کفایت کردن بسنده بودن: (و نیز تواند بود که یک نفس به انشا بیتی تمام وفا نکند)
فرهنگ لغت هوشیار